ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

اینو کجای دلم بزارم............. مریضی بده خیلی بد ولی خب (خدا یه لحظه گوشتو بگیر) من یه جورایی از سرماخوردگی خوشم میاد انگاری بعدش آدم سبک میشه البته درستش هم همینه جایی خونده بودم که وقتی زکام میشیم یعنی سمومی که در مغزمون هست داره خارج میشه ، حالا....... و من الان سرماخورده ام حسابیییییییییییییی ولی الان حسش نبود اول همسری بعد پسرم و حالا که اونها شکر خدا بهتر شدن من جبرانشون رو کردم و الان دارم بیهوش میشم ، آشپزخونه پر ظرفه نشسته است ، طبقه بالا رو هم باید مرتب کنم...... اما بهترین کار اینه که برم بخوابم. همسر نازنینم هم الان نشست توی هواپیما ، ان شاالله که به سلامت برسی عزیزم ...
5 مهر 1391

بدون عنوان

همسری عزیزم همین الان رفت و مثل هر بار دیگه یه فشار سنگین رو قلبمه ... انگار همین دیروز بود که نوشتم شروعی دیگر ، نوشتم حال و هوای دلم که معلومه ....... طفلک دلم که اینقدر زود به زود هواش ابری میشه.................... خدایا خداوندا همیشه از تو یک چیز خواستم و اون سلامتیه همسر و پسر نازنینمه . دست خودت میسپارمشون دست تو که امن ترین جای دنیاست.   علی جان ، با تمام وجودم برات دعا میکنم ، تو لایق بهترینها هستی همسرم دعا میکنم به حرمت صاحبان کربلا از پس مسئولیتهات به بهترین شکل بر بیای ، دل نگرون ما نباش گلم ، قول میدم تا وقتی که بیای نگذارم گل پسری از نبودنت اذیت بشه آخه نازنین پسرم عاشق باباییه ..........................
5 مهر 1391

بدون عنوان

روزهای قشنگمون امروز تموم میشه فقط 5 روز با هم بودیم فردا همسری میره نتونستم مخالفت کنم دیروز تماس گرفتن و گفتن برای چهارشنبه بلیط رزرو کردن موافق هست یا اینکه عقب بندازن گفت خبرتون میکنم ، منتظر نظر من موند ، نمیدونستم وقتی با هم حرف زدیم و گفت توی کارگاه شرایط خاصی بوجود اومده گفتم برو به حضورت نیازه کار متوقف شده تا تو باشی ............... عصر اومد و گفت چون تو موافقت کردی به تهران خبر دادم که چهارشنبه میرم الهی که موفق باشی همسر عزیزم
4 مهر 1391